وقتی همه اعتبار عاشقی های مان فقط در حد حرف سرزبانیست
وقتی از اول راه سن ، قد، میزان دارایی،ترکیب هیکل ، زیبایی وتیپ ذهنیت سازی شده
وقتی هنوز با خودمان صادق نیستیم و نمی دانیم برای چی و دنبال کی میگردیم
وقتی باور نداریم عشق ذات زنده زندگی کردن است نه بقای نسل
به بی راه می کشیم زندگی را عشق را بودنهای روح پرور را فقط به خاطر تنها نبودن و از دیگران جا نماندن
ان زمان که برای هر ربطه ساده ای فلسفه و قانون و قاب تعین می کنیم
وقتی که از وحشت تنهاماندن از هراس انتخاب نشدن خود واقعی را مجکوم به پنهان در پشت سکوت و نقاب می کنیم
چگونه انتظار داریم تکیه گاهی واقعی بیابیم؟
چگونه باورداریم این بودها وانتخابها پایدار خواهد بود و پشیمانی به بار نمی آورد
هیچ چیز وحشتناک تراز بودن اجباری زیر یک سقف و تظاهر به زنده بودن نیست


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها