عاقبت از پس سرمای نبودنها
بهار ، دخترک عاشق ، آمد از راه
سبد بدست مست وبخشنده زندگی
عطر تن را به شکوفه نارنج
رنگ شادی رخ به گل های صحرا
رقص گیسوان رابه پرِپروانه
بخشید ؛
پای کوبان تاپشت درب شهرپنچره
گرچه میان ماحنجره ای فاصله بود
لیک عاشقی هنوز زنده بود


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها